میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) را تبریک عرض می نمایم و این شعر بسیار زیبا از حمید رضا برقعی را جهت عیدی خدمتتان تقدیم میدارم.
(تقدیم به بانوی شهر آینه ها حضرت معصومه س)
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه ی تنهایی ام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کننند هاجر و مریم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه همگام می شویم
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات
زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
این صحنه در برابر ایینه دیدنیست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف های خود اصرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار میکنم
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
عمریست محو او به تماشا نشسته ایم
اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم
بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
نیستم بیگانه هستم آشنایت یا علی از ازل دلداده بر مهر و صفایت یا علی تاجمال خویش را در کعبه حق ظاهر کند پرده گیرد از جمال دلربایت یاعلی
بسم رب النور آغاز چه اسم قشنگی . من هر وقت این کلمه را می شنوم یاد پایان می افتم . یاد تمام شدن . میدونی اخه من یه جورایی به نقیض و ضد کلمات هم توجه میکنم اخه از قدیم گفتن یعرف الا شیاء باضدادها (همه چیز بوسیله ضدش شناخته میشود )هر چیز پایان دارد پایان چیست پایان چه وقت است چرا پایان من که نمی فهمم . پایان من چطور است خوب است بد است متوسط است ؟ پایان من کوچک است بزرگ است چاق است لاغر است پیر است جوان است سیاه است سفید است زن است مرد است اه چقدر سوال بی جواب توی کله پوکم جمع شده . آیا پایان همان مرگ است یا مرگ همان پایان است (عجب حرف فلسفی ای زدم ها ما هم از این حرفها بلد بودیم و خودمان خبر نداشتیم بابا ایول) کی میره اینهمه راه رو ول کن بابا دلت خوشه کی میخواد یا میتونه یا حوصله اش رو داره به این همه سوال بی سرو ته جواب بده حالا با تمام این حرفها شما چی فکر می کنی . نه خدائیش شما تا حالا به این موضوع فکر کرده بودی .